شعر: گفت دکتر من و تو مشکلمان کم خونیست
می تواند که تو را سخت زمینگیر کند
درد یک بغض اگر بین گلو گیر کند
اسمان بر سرم اوار شد ان لحظه که گفت
قسمت این است بنا نیست که تغییر کند
گفت امید به وصل من و تو نیست که نیست
قصد کردست که یک روزه مرا پیر کند
گفت دکتر من و تو مشکلمان کم خونیست
خون دل میخورم ای کاش که تاثیر کند
در دو چشم تو نشستم به تماشای خودم
که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند
خواب دیدم که شبی راهی قبرستانم
نکند خواب مرا داغ تو تعبیر کند
مشت بر اینه کوبیدم و گفتم شاید
بشود مثل تو را اینه تکثیر کند
************************
***********************
خط به خط، اشک نویسی مرا میخوانی
رفتنت، رفتنِ جان است، خودت میدانی
.
مثل هر بار که بستی و نرفتی، این بار
چمدان باز کن و باز بگو میمانی
.هی مرا پس زدی و پیش کشیدی، نکند
پای برگشت نداری که مرا میرانی؟
.
بروی باغچه ی قالی نُه متری ما
خشک خواهد شد از این غصّه که می افشانی
.هر چه گفتم که بمان، فایده انگار نداشت
رفتنت،رفتن جان است، خودت میدانی!
.رضا_احسان_پور
https://98share.com/